نمایشگاه قرآن
سلام عزیزم! پنج شنبه رفتیم نمیایشگاه قرآن ...... عکساشو بعدا میذارم... قبل از اینکه راه بیفتی مامانت میگفت کیفتو برداشته بودی و هی ب ساعت نگاه میکردی و میگفتی مامان بریم دیر شد....... بعد ک رسیدیم هی میگفتی مامان زوده............. به باباتم میگفتی بابا رسیدیم نرو.......... وقتی گذاشتیمت تو کالسکه کلی غر زدی ک میخوای خودت راه بیای ..باباتم از کالسکه اوردتت بیرون .. بعد گیر دادی ک باید خودت کالسکتو بیاری ......... اصن ی وضعی خاله ... با دستای کوچولوت کالسکتو هل میدادی ........... ملت کلی شاد شدن همه میگفتن نگاه کن داره خودش کالسکشو راه میبره.......... بعدم خسته ک میشدی میگفتی آله بقل.......... منم بقلت میکرد...